ما زیر داربست های انگور زاییده شدیم...

ساخت وبلاگ

نه روز دارمت

نه شب

آسمانی یتیم و پابرهنه ام

ایستاده بر سکوت دریاچه

بی ستاره

بی ابر

بی انگیزه ، بی صبر

من با پلنگ های مازندران،بیقراری مشترکی دارم

درذهن ما،ماه بلندی ست با چشم های ترکمنی

و گله ای اسب وحشی که از مزارع پنبه می گذرند

تا به آمودریا برسند

گاهی به کوه می زنند گاه به دشت

گاهی به رودخانه ، گاه به جنگل،

از صدای تیر مرزبانان رم می کنند

 پا را پس می کشند 

و راه را بر نیشابور ، کج

روزها یورقه می روند و شب ها یورتمه

گاهی به خورشید نگاه می کنند ، گاه به ماه (گاه به من)

می روند تا  به تاک تکیده بر کوچه های هفت شهر برسند

به عالیجناب انگورها

من با پلنگ های مازندران و اسب های وحشی ترکمن بیقراری مشترکی دارم

با من از کدامین درد سخن می گویی

ما با گریه هایی شبیه رباعی های خیام

در زیر داربست های انگور زاییده شدیم

ما از سینه های مادرانمان،شعر نوشیدیم

با من از کدام قرارعاشقانه سخن می گویی

من با پلنگ های مازندران و اسب های وحشی ترکمن

و کودکان تازه از شیرگرفته شده ی نیشابور بیقراری مشترکی دارم...

 

#عباد_صادقی

چشم انداز...
ما را در سایت چشم انداز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zaarcha بازدید : 89 تاريخ : يکشنبه 5 آبان 1398 ساعت: 20:51