در چند سده پیش
جد بزرگ من
به بهانه ی باورهای ضد شاهی اش
از دهستان تهران
به کوهستان های صعب العبور کرمان تبعید شد
با وجود آن،ما هیچ گاه دست از سیاست برنداشتیم
مادرم با قالی بافتن،انقلاب رنگین می کرد
پدرم با نی زدن،کودتا
و من با شعرهایم ،عملیات انتحاری می کنم
هنگامی که خون غروب در گلوی جمعه ها،تپانده می شود
و استخوان بغض در حنجره درگیر...
#عباد صادقی،غروب جمعه بیستم اسفندماه نود و پنج
چشم انداز...برچسب : نویسنده : zaarcha بازدید : 58