نذر یک کاسه ی شعر...

ساخت وبلاگ

باخودم گفتم ،چه نذری می توان انجام داد
جز همین یک کاسه شعر
تا به چشمانت رسید...
با ذغال خاطره،آتشی کردم به پا
دیگ عشقت روی بار
جوش آمد واژه ها
شعرهایم سر برفت
بوی دیزی، تا تمام شهر رفت
کوچه با من بو کشید...
از گدایان همیشه سیرکام
بر درخانه گروهی صف کشید
قفل درب خانه را از جا کشید
من به شوق دیدنت
با دو دستم
کاسه ی داغ غزل برداشتم
پشت دیوارت نشستم
تا بیایی گیس گل
چشم تو انگور مشکی فام و من
می نخورده،مست مستم...

چشم عاشق خو،خدایی تیزتر از سوزن است

با نخ گیسوخرامم

بر در میخانه بستم

باده و ساغر حرامم

شعرها آمد سراغم...

منتظر بودم و از گرمای شعر

هر دو دستم سوخت سوخت

برگمانم گیس گل افشان من

تا شنیده نام من

خود زده بر خواب و خفت

چشم بسته جفت جفت...
اینچنین باید که گفت:
تا چه چیزی بهتر از یک کاسه شعر

با دو قرص نان

دو قرص از ماه تو
می توان نذر و نذور چشم زیبای تو کرد
تا تو را بیدار کرد؟

#عباد_صادقی

چشم انداز...
ما را در سایت چشم انداز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zaarcha بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 18:45