امروز نخستین موی سپید در سرم رست
با خودم گفتم:
"چه زود،شادی های کودکانه ام را باد با خودش برد..."
دلم برای روزهای تابستانه ای تنگ می شود
که تنها دغدغه مان پیداکردن چوب نخل بود
و آرد سریش
قیچی بود و مقوارنگی
تا بادبادکی بسازیم و آن را هوا کنیم
من قرقره را هی باز کنم
و داداش محمدعلی،کبوترهای آسمان را نشانم دهد
که چگونه دور آن موشک دست ساز کاغذی چرخ می زدند
و پراکنده می شدند...
خدایا!مرا به روزهای دوران کودکی ام ببر
وقتی که تمام قشنگی های کره ی زمین
در به دست گرفتن یک فرفره ی رنگی
و دویدن درکوچه خاکی های پایین شهر بود...
#عباد_صادقی
چشم انداز...برچسب : بادبادک, نویسنده : zaarcha بازدید : 80