من مانده ام تنهای تنها...

ساخت وبلاگ

فردای زلزله،پای در ارگ بم گذاشتم


خشت ها داشتند جان می دادند


که چینه ی نیم ریخته ای صدا زد:


"من مانده ام تنهای">تنهای تنها...


بغض ارگ ترکید


و نخل ها سرشان را پایین انداختند


کمی آنطرف تر ،مادر قنات از ته دل واخون می داد و می خواند:


"من مانده ام تنها،میان سیل غم ها...


نارنج ها سراغ ایرج را می گرفتند


و من مانده بودم،بی پاسخ و آزرده حال

و یک شهر پر از گلپونه های مانده در خاک...

 

 

#عباد_صادقی

 

چشم انداز...
ما را در سایت چشم انداز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zaarcha بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 23:05