فردای زلزله،پای در ارگ بم گذاشتم
خشت ها داشتند جان می دادند
که چینه ی نیم ریخته ای صدا زد:
"من مانده ام تنهای">تنهای تنها...
بغض ارگ ترکید
و نخل ها سرشان را پایین انداختند
کمی آنطرف تر ،مادر قنات از ته دل واخون می داد و می خواند:
"من مانده ام تنها،میان سیل غم ها...
نارنج ها سراغ ایرج را می گرفتند
و من مانده بودم،بی پاسخ و آزرده حال
#عباد_صادقی
چشم انداز...
برچسب : نویسنده : zaarcha بازدید : 68