چشم انداز

متن مرتبط با «دستهایش را به سنگ مردگان آویختند» در سایت چشم انداز نوشته شده است

خداکند که بهار بیاید...

  • خدا کند که بهار بیاید گل بدهد بادام چشم هایتتا بهانه ای شود که زنبورهای عسل برگردندبه این باغو نسیم، بوی تریاک این روزها را ببردآنکه در میانه ی کوچ،برگشت و بهار سرحد* را ندیداز آب تلخن** رودخانه خورده , ...ادامه مطلب

  • رونمایی از دو اثر ادبی منتشره توسط انتشارات نشر فرهنگ عامه در شهر کرمان

  • مراسم رونمایی, از کتاب مجموعه  داستان " وازاده ی کل ماشاله " به قلم آقای مهدی ایرانمنش در شامگاه روز چهارشنبه 22 آبانماه 98 در سالن اجتماعات سازمان بازنشستگی صنایع ملی مس ایران واقع در سه راه هوانیروز , ...ادامه مطلب

  • به یاد بی بی...

  • به یادت که می افتمبوی ریحان تازه  کوچه را پر می کندمادرجان!باز عصر پنجشنبه شدو مانده ام و زن های بیقرار همسایهکه می خواهند کمکت سبزی پاک کنند...  #عباد_صادقی, ...ادامه مطلب

  • شلیک به آسمان...

  • عاقبت ، روزی آسمان ،انتقام تمام تیرهاییکه به سمتش شلیک کردیم را خواهد گرفتیک روز صبح ، با صدای گریه ی کبوترهااز خواب می پریم و می بینیمکه آسمان رفتهو جای آبی اش را تباهی گرفتهما به عذاب هایی بزرگتر از, ...ادامه مطلب

  • به پاییزت قسم

  • خدایا به پاییزت قسماگر دل کسی را شکستیمتو خریدارش باشانارهای ترک خورده دل نازکترعاشق ترو خوشخوارترند...  #عباد_صادقی, ...ادامه مطلب

  • لهجه ات ، طعم چای هل را می دهد...

  • صدایم کنلهجه ات ، طعم چای هل را می دهدبه وقت خستگی ،بوی کاهگل تازه را می دهدبه وقت نخستین بارش پاییز ،صدایم که می کنیپر میکشممانند کبک های گریزان از شکارچیاز لب صخره ،و پرنده های تازه از کوچ رسیدهدر ن, ...ادامه مطلب

  • رستوران البرز

  • شب بود که به خانه اش رسید اما کسی را آنجا ندید،روی آیینه ی تمام قد،کنار در ورودی با رژلب  مرجانی رنگ ، بزرگ نوشته شده بود:  " سعید عزیز،امشب رستوران البرز منتظرت هستیم،لطفا کارت عابربانکت رو هم بیاردو, ...ادامه مطلب

  • خطبه های روباه...

  • چنگدان ها مان بوی لالایی می دادجوجه های سر به هوایی بودیمکه با بال های تازه پر خود،کوچ مرغابی ها را نشان یکدیگر می دادیم عشق،ابر خاکستری پرمایه ای بودکه بر ما باریدما آشیانه مان را زیر خطبه های روباه،, ...ادامه مطلب

  • باران باید بیاید تا ذهن های سرمازده جوانه زنند...

  •   به گمانم،یکی از مهم ترین چالش ها و آرزوهای بشر از نخستین تا به امروز،باران بوده و می باشد،باریدن باران،اینکه می آید و با خود هوای کسل کننده و روزمره را عوض می کند،دهان تشنه ی زمین،چشمه،قنات،چاه،رود, ...ادامه مطلب

  • چند سنگ چیل مانده تا کنام...

  • چند سنگ چیل مانده تا کنام... به قلم عباد صادقی گوغری (رخدادهای مشابه با این داستان در سده ی اخیر در سرزمین ما به خصوص دهستان گوغر، به وفور افتاده ست،شخصیت ها،اسامی،عناوین و مکان هایی که در ادامه می آی, ...ادامه مطلب

  • سیب های به زرخطیف نرفته

  • امروز هجدهم آبانماه1397 به بهانه ی به خدمت سربازی رفتن نخستین نوه ام:   رنگ آسمان پریده بود،درخت های گردو کچل شده بودند،سپیدارها لخت و لوار ایستاده بودند و به قارقار کلاغ ها گوش می دادند،گریج،به و سیب, ...ادامه مطلب

  • تورا فریاد خواهند کرد فریاد...

  • تو را فرياد خواهند كرد فرياد بر زورق و پارويي شكسته در ميان نخل هاي سوخته رودي خروشان مي رسد از راه و باد سهمگين نامه هاي مهر اندود و بيعت هاي بي پروا ، تو را اي نا خدا  اي نوح  ميخوانند! و كوفه باز هم تكرار خواهد شد... ولي اين بار داستان ضربت شمشير در محراب نيست كآخر  فقط فرقي ترك دارد و خورشيدي سيه گيرد روايت اينچ, ...ادامه مطلب

  • نان و شراب...

  • ساده و آسوده چشم هایت را ببند و بخواب این نخستین و آخرین غروب آتش بس است  می خواهم زانو بزنم و کمی دعا کنم   شاید مسیح از آسمان بیاید و برایمان کمی نان و شراب بیاورد فقط خدا کند امشب،هیچ ستاره ی سربی از دهان تفنگ ها بیرون نیاید دیگر مریم باکره نه تاب داغ عیسی را دارد و نه طاقت زاییدن فرزندی دیگر را ...   #عباد-صاد, ...ادامه مطلب

  • سنگ،کاغذ،قیچی

  • روزگار دیوانه،سرکوچه نشسته بود  ما را که دید،خیال کرد به او می خندیم سنگ را برداشت و به سمتمان پرتاب کرد و دست هایمان از هم جدا شد... پس از آن من شاعر شدم، باز روزی مرا تنها در همان کوچه دید دستش را پشت گردنش برد،خندید و گفت: سنگ ، کاغذ ، قیچی سنگ که خونین بود کاغذ پر از شعر مانده بود قیچی که کار خودش را کرد...   , ...ادامه مطلب

  • مرا بخوان...

  • مرا بخوان مانند بهار که دانه های زیر خاک را و بر من ببار دلم پوس&, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها